آرنیکای من ، آرام جانآرنیکای من ، آرام جان، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

★☆آرنیکا دختر خوش رفتار آریایی☆★

یه خبر جدید...

سلام به یکی یه دونه دختر نازم دختر خوشگل مامان دیشب رفته بود تولد دایی مازیار اما خونه دایی علی  به صرف شامی که بابایی و مامانی تدارک دیدن جوجه کباب روی پشت بوم ، تا شما دختر نازم به همراه دختر دایی آتنا حسابی روی پشت بوم جولان بدین و آتیش بسوزونید و اما در آخر یه کیک هم نوش جان کردیم  اگه گفتی واسه چی ..................... واسه این که یه همبازی دیگه پیدا می کنی و قراره یه نی نی به جمع ما اضافه بشه فعلاً نمی گم این نی نی کیه تا بعد  خودت می فهمی آخه الان که فقط یه نقطه است هر وقت بزرگتر شد و قطعی شد می نویسم تا بقیه هم بدونن براش یه وبلاگ درست می کنم عین مال خودت چه خوب این نی نی دیگه ...
11 آبان 1390

روز مرگی ها

آرنیکای ناز من بابا هفته پیش رفته بود مأموریت گرگان و ما تنها بودیم اما در برگشت سفارشهایی رو که داده بودی واست خریده بود گفته بودی واست اینا رو بخره : پاک کن ، دفتر نقاشی ، مداد تراش ، مداد رنگی (که چون چند روز پیش خواسته بودی برات بخره این یه قلم رو خط زد) کاپشن و شال و کلاه قربونت برم که می فهمی هوا سرده و باید لباس گرم بپوشی تاب بازی با تاب آسنا   بازی تو خونه دایی علی با آتنا و آسنا   بازی تو اتاق خودت   یه روز جمعه در کنار مامان و بابا وفتی که خوب خوابیدی و با چشمای پف کرده صبحانه مورد علاقه ات رو می خوری (غلات حجیم شده باشیر)    ...
3 آبان 1390
1